وبلاگ شخصی محسن بیات( اشعار من )
| ||
از حال من مپرس اینجا کسی نشسته که عمریست مرده است در انزوای خلوت تاریک دخمهاش در انتهای خط زمان در مسیر مرگ در لابلای خاطرههایی که زنده است...
حوّای عشق پس زدهی بیشکیب من؛ اینجا کسی نشسته که در حافظهی او در تار و پود شاکلهاش عنکبوتها با تار و پود خانهشان نقش بستهاند...
از حال من مپرس آدم به سیب باخت بهشت برین خود من هم به عشق باختهام زندگانیام...
حال مرا ببین اغواگر نجیب بدون فریب من حالا که عشق وسوسهای دردلت نکرد حالا که سیبها همگی کرم خوردهاند از حال من مپرس اینجا کسی نشسته که عمریست مرده است...
------------------------------------------------------------- م.ب.2.1.98 [ شنبه 98/1/3 ] [ 11:53 صبح ] [ محسن بیات ]
" مُردن؛ فقط که رحلت جان نیست، جانِ من، دلمردگی هوای پر از مرگ لحظهها، زندان همین که حبس اتاقت شوی و بس، من را ببین؛ سراسر روحی که رِخوَت است، باید به جنگِ عادتِ تنهاییام رَوَم من خستهام، به خواب عمیقی نیاز هست، «زین همرهان سُست عناصر دلم گرفت»*،
25/5/97
[ پنج شنبه 97/5/25 ] [ 2:36 عصر ] [ محسن بیات ]
|