امشب ای ماه برو نور به رویم ننداز
بر رخِ خسته و تاریک دلم رو ننداز
من که سر گشته از این فکر به اعمال شدم
تو دگر همچو ضمیرم به دلم رو ننداز
تو دگر سعی نکن رنگ بر این دل بزنی
چون که بی رنگ شد این دل تو دگر رو ننداز
تو دگر بر من خسته نظر از لطف مکن
لطف حق را بشکستم تو دگر رو ننداز
نور تو گر چه به روی سیه ام رنگ دهد
دل من تیره بماند تو دگر رو ننداز
رخصتی ده که در این ظلمت و تاریکی شب
نگهی ژرف به این دل بکنم رو ننداز
صحبت از دیده بکردم دل من باز گرفت
با چه چشمی نظری من بکنم رو ننداز
چشم عقلم ز گنه کور شد و بی سو گشت
چشم دل هم که ندارم تو دگر رو ننداز
خسته ام فرصت امشب ز من و دل تو نگیر
خلوتم را نشکن هیچ دگر رو ننداز
سایه ترس ز نا پاکی و بی رنگی دل
شاید آخر شود امشب تو دگر رو ننداز
ذکر ستّار به دادار چو من عرضه کنم
گر قبول افتد و گیرد تو دگر رو ننداز
گر که غفّار ز غفران نگهی اندازد
دگر این نور تو هیچ است دگر رو ننداز