در خاطر ما عشق رخ یار تمام است
چون دیده و دل هر دو گرفتار به دام است
از درد غم هجر ز آن دلبر رعنا
هر لحظه ی ما در گرو شرب مدام است
گفتند نصیحت که تعقل به رهت بند
گفتم که تعقل به ره عشق کدام است
گفتند که مجنون صفتی ، دور زما شو
گفتم که جز این باشم اگر عشق حرام است
یک جان و دل و عشق و دگر یار و دگر هیچ
اینها همه در وصل دل یار غلام است
گویم سحری من سخنی پیک صبا را
گوید به نگارم که دگر صبر تمام است