ابری ترین ماه شبم در آسمان پیدا بشد
گویی که جامی از عسل در کام من دریا بشد
آسایشم بر هم زد او با آن هلال جادویش
از هاله ی بی مثل او چشم و دلم بینا بشد
افغان ز این دوری ما که آفت عقل است و دین
نا مهربانی های من در خاطرش دنیا بشد
ای شمع شب افروز من بر این جفای من مباش
بین سینه در اوصاف تو چون سینه ای برنا بشد
در جمع عشّاقِ پری من فارغ ار احوالشان
چون حال من تنها به این رخسار تو غوغا بشد
از درگه ربّ جلی باشد تمنّا این چنین
تا طی شود هجران تو این علّت نجوا بشد