غمی نشسته بر دلم نشانه ی محرّم است
هوای سرد بی کسی که پر شراره از غم است
صدای زنگ قافله که بی شکیب می رسید
سکوت آن علامتی برای جمله آدم است
دوباره فصل گریه و عزای او ز ره رسید
دوبار جمع عاشقان به راه او به ماتم است
حکایتی است بی مثال وصال عاشقی او
که هر که قسمتش شود غلام شاه عالم است
به گفته ی بزرگ ما قسم به صاحب جلال
که جایگاه نوکران در آن بهشت خرّم است
اَلا تو صاحب عزا قبول تسلیت نما
اگر چه آن مصیبتی فرای ذبح اعظم است