گفتمت با دل رسوای من ار کاری هست
سخنی فاش بگو تا دل بیماری هست
گفتی ام این دل رسوای تو در حسرت ماست
چه بگویم که ندانی ، سر پر کاری هست
گفتمت تیر نگاهت به دل خسته نشست
تو ندانی ز نگاهت نگه زاری هست
گفتی ام تیره نگاهت که پی چشم من است
سخنی هیچ مگو ، بِه ز تو دلداری هست
گفتمت ناله ی من بین که همه شعله ی آن
در همه کوره ی عشّاق خریداری هست
گفتی ام ناله ی تو سر بر این عشق من است
بفروشش به هر آنجا ، که چو بیماری هست
گویمت ناله ی من کوره ی عشقت خواهد
همه عشّاق فدایت ، که وفاداری هست
گویمت هیچ که این عشق تو از سر نرود
گفتم اینها که بدانی دل خونباری هست