مهتاب که با ما سخنی خوش گوید
گاهی به نهان ز درد ناخوش گوید
از زلزله ای به آسمانهای غریب
در وسعت این جهان به چاوش گوید
از زلزله ای که قدرتش در دل ماست
از معصیت و هوای سرکش گوید
مهتاب که خود رفیق رندان باشد
از شیوه ی ما به اَخم پرسش گوید
چون دشمنمان به قلب مهمان کردیم
از بنده گی کور به سازش گوید
مهتاب کجاست آسمان تاریک است
امشب نبود به ما نوازش گوید
مهتاب خدا کند که باز آید باز
با ما بنشیند و پیامش گوید
یکبار دگر ز رسم این دیر خراب
از حیله و تزویر و مرامش گوید