" امشبنوزده ماه و پنج شب است که می گذردهنوز از سه جاف اتاق کم نورخودم را مچاله شدهدر حال التماس که بمانخیس باران می بینم...
همچنان که فکر می کنم چه گذشتمی لرزمیخ می کنم از احساس تابستانی ام به توسه فصل را سه سال خزان کردم...
بعضی فعل ها اگرچه زشتخوب به داد می رسندباید «گذشت» مثل بهاری که از دل خزان می گذرد..."
---------------م.ب. 9/93.