سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ شخصی محسن بیات( اشعار من )
 
قالب وبلاگ

سلام

اعتقاد دارم که عکس از بهترین روشهای ثبت و یادآوری و مرور گذشته هاست . روشی که با یک نگاه ساده بسیاری از خاطرات فراموش شده باز خوانی می شوند ، حتی خاطره هایی که بر اثر گذشت زمان زیر گرد و غبار ذهنیات متروک شدند .

من شخصا خیلی به عکس و عکاسی علاقه دارم . به خاطر همین اگر زیاد عکس نداشته باشم ، کم هم عکس نداررم .

 راستش مدتی هست که تصمیم گرفتم گاهی چندتا از عکس های شخصی ام را  در وبلاگ بگذارم و چند تا از آنها ر آپلود کردم و در وبلاگ قرار دادم . البته بیشتر به خاطر اینکه وبلاگ از حالت یک نواختی خارج بشه و تنوعی داده باشم .

خاطره ها زنده اند ... 

*1*

راستش تخم مرغ و سیب زمینی و گوجه + سوسیس و کالباس بخشهای جدا نشدنی زندگی دانشجویی هست ؛ من چون یه کم زیادی اهل دلم ، عکسهای اینجوریم کم نیست ...

*2*

 این عکس رو سید مصطفی یه هفته قبل از مبعث امسال بود که از من انداخت ... اونروز قرار بود بریم دیدن حاج آقا طباطبایی ... اما آخرین لحظه نشد و با سید و جواد رفتیم باغ ما ... هرچی به جواد گفتم برو چند تا گلابی رسیده بچین ، تنبلی کرد و نرفت ، این گلابی ها هم حاصل تنبلی جواد هست که مجبور شدم خودم بچینم ...

*3*

این عکس رو هم وحید احمدی انداخته ... با وحید اومده بودیم پارک پشت بلوکمون ...

*4*

اما این عکس داستان داره ... راستش امیر قطفان انتقالیش رو گرفته بود برای دزفول شهرشون ... طفلک خیلی خوشحال بود ... بهش گفتیم شیرینی بده ... این شد که اون شب جوجه افتادیم ... امیر جوجه رو گرفت و من هم برنجش رو گذاشتم ... مهدی ایمانی و علی احمدی و آقای نظر پور درستش کردند و من هم سیخ گرفتم و مهدی هم پخت ... یادش بخیر ... آقای بلوچستانی که مسئول شب خوابگاه بود از بوی کباب و سر و صدا اومد بالا ... اون شب مهمون ما شد ...

از راست : نادر عینی ، خودم ، آقای بلوچستانی ، مهدی ایمانی ، حمزه نظرپور و علی احمدی.

*5*

این عکس هم داستانش اینکه شین توی خوابگاه ما یه سوئیت داشت ... با ما خیلی خوب بود .. کره ای بود و ادبیات فارسی می خوند ... آخر ترم مارو دعوت کرد رستوران باستانی نبش میدان امام ...

*6*

اینهم که معلومه ... عملیات بخور بخور ...

راست :علیرضا عطایی ، دوستش حمید

چپ : خودم ، نظر پور ، علی احمدی ، امیر قطفان ، مهدی ایمانی .

*7*

البته درس هم می خوندیم ... این نبود که فقط بخوریم ... تعریف از خود نباشه کم درس نمی خوندم  !

*8*

آخر ترم دست آقای نظرپور هم رو شد ... فهمیدیم که بابا آقای نظرپور ماکارونی پز ماهری هست ... البته وقتی می خواست دم کنه و مایع ماکارونی رو مخلوط کنه خیلی دست مالیش می کرد ولی خوشمزه بود ... دوباری زحمتش دادیم ...

*9*

این عکس رو امیر قطفان انداخته تو کلاس ، فکر کنم امتحانهای پایان ترم بود و قبل از امتحان . این آقا هم یک اصفهانی به تمام معنا هست ؛ علی طبیبی ، از دوستان خوبم هست؛


[ چهارشنبه 86/1/1 ] [ 12:0 صبح ] [ محسن بیات ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ