سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ شخصی محسن بیات( اشعار من )
 
قالب وبلاگ

سلام

امیدوارم عزاداری همه دوستان در این ایام مقبول درگاه حضرت حق قرار گرفته باشه و من رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نگذاشته باشید؛

پارسال شب عاشورا این غزل رو نوشتم، یعنی از ابتدا که تو هیئت نشستم، مدام مصرع اول این غزل رو با خودم زمزمه میکردم و خلاصه صفایی داشت؛

بعد که به خونه برگشتم اون مصرع تبدیل به یک غزل شد؛

انشالله مورد رضایت و پسند حضرت حق قرار بگیره؛



 

امشب کدام واژه برایت مقدر است
لب تشنه، بی کفن، تنِ بی سر، چه بهتر است

ای عضو عضو پاره ی تو وحی کربلا
این برگ های دفتر عترت چه پرپر است

چیزی ورای وسعت تاریخ آدمی
این واقعه مصیبت و هم نابرابر است

یک سو تمام کفر زمانه به صف شدند
یک سو یگانه حق زمین پاره پیکر است

آن سو لباس دین تنشان کرده اند و لیک
قرآن ناطق علوی روی نیْ سر است

ای بهترین ترانه ی آزادگی حسین
سرخیّ رنگ خون تو اسلام پرور است

ای نی سوار قرن یکم روزگار ما
تنها تری و کوفه ی ما سخت بدتر است

اینجا اگر چه ماه محرم عزای توست
اما به واقع ... لال شوم آه بهتر است

ای نی سوار قرن یکم روزگار ما
حق همچنان منافق و دشمن برادر است

ای نی سوار قرن یکم روزگار ما
دین چون زمان حج شما چیز دیگر است

ای نی سوار قرن یکم آیه ای بخوان
منجی کجاست موقع الله اکبر است

 



[ جمعه 91/9/3 ] [ 10:28 صبح ] [ محسن بیات ]

به نام خدا

سلام

دارم به این فکر میکنم که از اول سال تا الان فقط یه پست توی وبلاگ گذاشتم، و چقدر امسال تنبل شدم!

اما به قول بعضی ها، من تنبل نیستم، فقط یه کم حال ندارم!!!خوابم گرفت

بله، فقط یه کم حال ندارم؛ اما هستند کسانی که با دیدنشون حال آدم خوب میشه و گرمای وجودشون به آدم امید زنده بودن و زندگی میده؛

تو این دنیا که تا چشم به هم میزنی، میبینی بیست و پنج شش سال از عمرت رفته، وقتی میبینی که الکی الکی بعضی ها باعث تلخی زندگی میشن و مانع های الکی برای نرسیدن می تراشن، واقعا غصه آدم رو میگیره؛باید فکر کرد

خلاصه که امروز الکی الکی بیست و شش سالم تموم شد و الکی الکی رفتم تو بیست و هفت سال!
الکی الکی...

میگم حالا که اومدید و این چند خط رو خوندید، بیاید الکی الکی دو تا غزل هم بخونید!

والله!!!


 

شرقی ترین نگاه نجیبی که دیده ام
سیبی ست کز درخت دو چشم تو چیده ام

طعمی شبیه سرخ ترین سیبهای عشق
با لذتی که وصف نگردد چشیده ام

وقتی درون عمق دو چشمت نگه کنم
در بین اشکهای خودم قد کشیده ام

بانوی روزهای سپید و سیاه و سبز
این روزها جز تو ز دنیا بریده ام

آری چه خوب هست که هستی، عزیز من
اصلا چه خوب شد که تو را برگزیده ام

در واژگان این غزلم رد پای توست
یعنی که شعر با تو گلم پروریده ام

18/5/91

***


 

شعله می افروزد آتش در درونم باز هم
هر نفس گردد زبانه ای شرر افراز هم

انقلابی زیر خاکستر مهیا کرده ام
از تمام درد های خلقت از آغاز هم

از سرانگشتان پا تا موی سر احساس درد
هیچ اشکالی ندارد بلکه دارد ناز هم

دست بردار از سرم تابوی تقدیر و برو
پنجه اندازم خودم بر پینه ی این راز هم

آتشم دردی است از چشمان اشک آلود یک
مادری کاسه به دست و کودکی طناز هم

با تمام حرف های شعرم آتش می زنم
من تمام چاه های فقر آن اهواز هم

جامعه با این دهک ها بوی نکبت می دهد
کاش پایان یابد این دوران نفت و گاز هم

کاش اصلا این فواصل صفر می گشتند و کاش
هیچ کس چشمش نباشد در پی اعجاز هم

 

24/2/91

 


[ پنج شنبه 91/8/4 ] [ 5:27 عصر ] [ محسن بیات ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ