سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ شخصی محسن بیات( اشعار من )
 
قالب وبلاگ

سلام

سال نو تمام دوستان خوبم مبارک.گل تقدیم شما

آرزو می کنم امسال هم سالی پر از سلامتی و موفقیت پیش رو داشته باشید.

 


 

دو غزل از آخرین غزل های سال نود،
پیشکش چشمان نقّاد شما.

*** 

یک دست در زیرش ورق؛ انگشتها بینش قلم
احساس؛ اه تکراری است؛ اینبارهم احساس غم

تکرار؛ هی عق می زنم؛ این سطرهای بی رمق
تکرار؛ پنهان میکنم؛ من خویش هایم را ز هم

انگار؛ باید بوم خود؛ رنگی زنم از جنس جیغ
بر روُش؛ یک طرحی زنم؛ از نقش های تلّ بم

ویرانه تر؛ جذاب تر؛ یک طرح در حد جنون
دنیا گریز و مشمئز؛ با کاه گل با بوی نم

یک انعکاسی متضاد؛ از نور با ضدّیّتش
یک صحنه از جمع وجود؛ در لحظه ای با یک عدم

در امتداد سایه ها؛ یا این خطوط منقطع
در بین این بی راهه ها؛ در جاده های پیچ و خم

من ارتباطی با چنین؛ احساس هایی متضاد
هرگز نمی گیرم چرا؛ با این همه اندوه و غم

شعرم شبیه ظرفی از؛ مخلوط ناهنجاری است
یک تجربه ی مبتذل؛ با قافیه هایی ز اَم

باید درون پیله ی؛ آصف وشی پنهان شوم
تا روزگاری بشکفد؛ پروانه ای از این قلم

***

 

دست از سر من بردار ای حالت شیدایی
آسوده گذارم در این گوشه ی تنهایی

چیزی که کنم پنهان در خویش نمی بینم
تشتِ دلم افتاده از بام شکیبایی

از گریه ی چشمانم خجلت نکشم دیگر
لذّت ببرم از این جذر و مد دریایی

پایان نفسهایم در آینه می بینم
این آینه هم با من دارد سرِ دعوایی

بر عکسِ همه یکْ فصلْ، تقویمِ دلم دارد
پائیزدل انگیزی با رنگ غم آرایی

زندان وجودم را آتش بزنم آتش
آزاد نبودن بِه از بودنِ اهدایی؛

بیداری اکنونم کابوس شبم گردد
انگیزه ی فریادی در عالم رویایی

با قصّه ی قصّه گو، من می روم و هرگز
بیدار نخواهم شد با حسرت فردایی

دستانِ خداحافظْ، رقصِ خطِ آخر هست
آصف، به تو هم بدرود، ای شهرت رسوایی

 

 


[ پنج شنبه 91/1/24 ] [ 12:36 صبح ] [ محسن بیات ]

سلام

یکی از دوستان نظر گذاشته بود که شما که هنوز نمی دونید چی بنویسید، به روزم که نمی کنید!
راست می گفت بنده خدا خانم روزبهانی!
چون نمی دونم چی باید بنویسم تو مقدمه ، یا اصلا باید مقدمه بنویسم یا نه، بی مقدمه شما رو به خوانش دو شعر دعوت می کنم.
سرفراز و سبز باشید.


در هوای تو هر از گاه به پرواز شوم
دست بر دامن تردستی و اعجاز شوم


روی ابری که امید تو بود منشاء آن
در پی ات شعرسرا بر سر آواز شوم


شوق وصل است به دل لیک ندانم آخر
می شود واصل تو دلبر طنّاز شوم؟


ساز ناکوک مرا کوک کنی یا نکنی
قصد آن است که با قصد تو دمساز شوم


حرف نو نیست هر آنچیز بگویم دانی

کهنه ها را بشنو تا ز نو آغاز شوم


پنجره رو به افق تا به ابد باز بود
تا که کی همسفر قافله ی راز شوم


دیرگاهی است مرا هجمه ی شب کرده اسیر
چه زمانی است که باصبح همآواز شوم


قصه ی غصه ی آصف ز غزل بیش بود
مثنوی لازم آنست که غم ساز شوم


27/2/90

***

 

راهی نمانده است شاید برای من
باور نما مرا هم شعرهای من


من گمشده ی خویش در بین حسرتم
مصداق ادعا موج صدای من


می لرزد آرزو می رقصد آتیه
در دستهای تو در چشم های من


با یاد کودکی می خندم و هنوز
حالات کودکی حال و هوای من


کابوس هر شبم فردای بی ثمر
در خواب مانده است فکر خطای من


آنسوی جادِه است دستان پاک تو
این سوی مانده است این دست های من


فردای حادثه با خویش می روم
مقصد ابدکده سمت خدای من


این سو منو دلم آنسو تو دلت
از هم گسست و رفت آن فکر مای من


آری قرار ما آنسوی حادثه
آصف بیا تو هم در سرسرای من


14/6/90
 


[ چهارشنبه 90/9/23 ] [ 11:17 صبح ] [ محسن بیات ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ