وبلاگ شخصی محسن بیات( اشعار من )
 
قالب وبلاگ

سلام

راستش نمیدونم چه مقدمه ای بنویسم ، ابتدا اصلا انگیزه ی به روز کردن نداشتم ، سری به پستهای چند سال پیشم زدم و محبت دوستان رو که دیدم، یکباره انگیزه ام فوران کرد؛
و اینگونه شد که با دو شعر  جدید به روز می کنم.

توضیح درباره شعرها اینکه دوبیت اول غزل اول را دقیقا در خواب و بیداری ، یعنی زمانی که از خواب پریده بودم سرودم و غزل دوم زمانی سروده شد که حال عجیبی داشتم، بی حوصله بودم و داشتم با کامپیوتر کار میکردم که یک درد غریبی همزمان توی سر و سینه ام احساس کردم و همین حال الهام بخشم شد که وُرد رو باز کنم و این چند بیت رو بنویسم.

 


چرا در خواب و بیداری ندارم من امان از تو
ندارم هیچ آرامی نمی مانم نهان از تو

اگر میلت به ما باشد بیا ور نه برو جانا
ندارم بیش از این طاقت که بر لب هست جان از تو

رضایم من به لبخندت اگر چه با دگر باشد
اگر خوشبخت باشی تو  رضایم بی گمان از تو

خدا را شاهدی دانم که میدانم که میداند
چه ها میرفت از عشقت به جان چون خزان از تو

مگر دیگر به خواب آیی دمی من چهره ات بینم
نمیخواهم دگر جایی بگیرم یک نشان از تو

برو با دیگری بنشین به یار تازه رخ بگشا
نمی میرد دلم بی تو ندارد او فغان از تو

اگر بینی که در شعرم تو مهمانی و ره داری
فقط در خواب دیده ام رخی چون ارغوان از تو

شنو اتمام حجت را نیا در خواب من دیگر
که دل کند آصف از عشقت نمی گیرد نشان از تو

***

هجوم درد امشب بی مهار است
تمام قلب قصد این شکار است

کجایی عشق آی ای بی مروت
بیا ؛ صحرای جانم بی حصار است

صدای نبض؛ آهنگِ هجوم است
چرا ای قلبْ ضرب آهنگْ جار است

بیا ای عشق؛ آی ای منجی قلب
شنیدم دست هایت گرم تار است

بزن ماهور یا نه شور بنواز
بخوان از خویش دنیایم غبار است

الا ای عشق؛ آی ای صاحب قلب
بخوان از یار قلبم تنگ یار است

بخوان از یار آری از عدویم
تمام درد از یار و نگار است

نخوان ای عشق؛ سازت بر زمین زن
به آصف درد خوش از هر چه یار است

 


[ چهارشنبه 90/4/8 ] [ 1:12 صبح ] [ محسن بیات ]

سلام و صد درود

 

    *حال که مُلک و رعیت در  آرامش خاطر عمر می گذارنند و در شرایطی کاملا به سامان و به دور از گرانی و تورم معیشت می کنند و از تمامی آفات ارضی و سمایی و جنی  و انسی به جهت درایت خواجه  بلند همت همایونفر،در امانند و رمالان و جن گیران و کف بین ها هم از عرصه ی حکمرانی  همایونی فعلا حذف شده اند ما به خویش و شعر و ادب می پردازیم    !

    *از بلندی بخت و روشنی اقبال در مقطع بالاتر مکتب جزء ممتازین پذیرفته شده و کیفول ایم؛ولی هنوز مضطرب  و منتظر نتایج آزمون ارشد که بر کسی پوشیده نیست خرج غیر انتفاعی کمی کمتر از آزاد  کمر شکن است   .پس خوب است که سازمان محترم سنجش کمی دست بجنباند و ما را از نگرانی به در آید!

*از خوبی روزگار و وفای  دوست شفیقمان ناصر منفرد به حضور استاد غزنوی از بهترین اساتید مکتب خانه میرزاعبدالله شرفیاب شده و قرار آن شد که بنده را به آموزش سه تار متنعم  کنند؛لطفش همه حال در فزون باد؛

*چندی ست که با خود می اندیشیم که آیا در این انجمنهای شعر و طرب شرکت بجوییم یا نه؛ راستش را بخواهید نظر خوبی بر این مجالس شعر خوانی نداریم،از بس که در آن با این قیمت گران به یکدیگر نان قرض می دهند و علی رغم وجود نقایص فنی در شعرهایشان فقط لب به ستایش می گشایند و از یکدیگر تمجید می کنند تا زمانی کسی اشکال ایشان را نگیرد!پیشنهادی داریم و آن اینکه نام این انجمنها را به بنگاه قرض نان تغییر دهیم!

*چندی پیش یکی از دوستان لر کتاب باصطلاح فاخر شعر نویی را برای دیدن بیاورد و بسیار تعریف کرد که این کتاب برای شاعری خوب از خطه ی لرستان است.خلاصه ی مطلب که ما جز لاطائلات و خزعبلات چیزی ندیدم و نخواندیم،البته جز یکی دو شعر سپید که خوب بودند.

یک سوال:ادبیات ما به کجا سیر می کند؟لطف کنید جواب آن را به پیوست مدارک و منظمات برای وزیر محترم فرهنگ ارسال دارید!

*چند شب پیش در فیس بوکمان با یکی از باصطلاح اعاظم شعر معاصر چتیتیم و از او خواستیم درباره یک غزل نظر خود را ابراز دارد؛ایشان که خیلی دغدغه شعر و ادب این مرز و بوم را دارد و دائما از بودجه ی مملکت در سفر فرهنگی است با یک کبر و غرور خاصی نگاشتند:"به وبلاگم بروید و آنجا در خواست دهید."...در حالی که ایشان برای خواسته من کافی بود روی لینکی کلیک کنند و زحمتشان فقط یک کلیک چپ بود!

 

  چه کنیم که نان شهرت خوردن هم عالمی دارد و به قول بزرگی آدمی را آدمیت لازم است!

و قبل از آخر از مهمانان کلبه مجازیمان تشکر و تقدیر می نمائیم و از کسانی که احتمالا به ایشان بر خورده است پوزش می طلبیم!

 و در آخر عزیزان محترم،نقدتان را به صورت رک با جان و دل خریداریم!
و در صورت عضویت در سایت فیس بوک(در صورت تمایل )در نظرتان متذکر شوید؛

سپاسُکُم الله.


وقت ؛ مشغول  گذارست  و  گذارست  و  گذار
عمر  ؛  در  حال  فرارست  و  فرارست  و  فرار

ماه  ؛  هر  چند  که  همنشین خلوتگه  ماست
چشم  ؛  دنبال  نگارست   و  نگارست  و  نگار

دوست ؛  با  تیر  و  کمان چشم  چشمم را زد
دوست ؛لایق به شکارست و شکارست وشکار

گاه  ؛   از   خود  به  کنایه  شکوه هایی  دارم
خویش ؛ در بند حصارست و حصارست و حصار

دل  ؛  بر  سر  یک  دو  راهه  سرگردان  است
آن   راه   ؛   دویارست   و   دویارست  و دویار

با   عشق    به   جنگ   عقل   خواهم   رفتن
از  بس  که   کنارست  و   کنارست    و  کنار

از   عشق  سرش    نمی شود   چیزی   عقل
بی مایه     ندارست     و   ندارست   و    ندار

آصف   فقط   این   اشاره   را   خوب   شناخت
عمر  در   حال   فرارست   و   فرارست  و فرار

***

کسی  شاید  نمی داند  دلم  در  پیش  تو  گیر است
نمی داند  که   از   عالم  بدون  تو  دلم   سیر   است

جدایی  واژه ی   تلخی   است   می دانم  نمی دانی
ولی  چاره  نمی باشد که  این هم دست تقدیر است

اگر   از   عشق    می پرسی   بدان   واقع   پریشانم
پریشانم  ز  آن  عاشقی  که  سرتاسر ز اکسیر است

خدا   داند  که  فکر   من  همه  از  خاطرت  پر  هست
اگر  باور  نمی داری  ببین  قلبم  که    پر   تیر   است

کمی    ابهام    دارم    من   که   آیا    تو   خبر   داری
که  معشوقم  تو   می باشی وجودم با تو درگیر است

اگر دانی  چنین چیزی   که   خوش   بر   نیک   اقبالم
و   گرنه   شاهد   عشقم فقط  این  خط و تحریر است

فقط   دانم   که   جز   تقدیر   و   اقبال  هر  آن  چیزی
برای  این جدایی ها  خودم   را   بیش   تقصیر   است

نمی گوید  سخن آصف  که  کوچک هست  او   قطعا
همین چند بیت هم جانا ز درس  خواجه ی  پیر  است

 

 


[ جمعه 90/2/23 ] [ 4:47 عصر ] [ محسن بیات ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ