وبلاگ شخصی محسن بیات( اشعار من )
| ||
1)ما تو این سوئیت هشت نفر بودیم،اوایل یعنی یک ماه اول هنوز با هم اُخت نشده بودیم و زیاد رابطه صمیمانه ای با هم نداشتیم،ولی کم کم به گونه ای شد که پایان ترم با سختی و خاطرات شیرین بسیار از هم جدا شدیم.خیلی خوش گذشت،از خنده ها و بحث ها و مسابقه دو داخل کوچه سعدی تا فوتبال در میدان امام،یادمه یک بار آقای نظرپور به امیر قطفان گفت برو دو تا آجر برای تیر دروازه بیار،خنگ خدا رفته بود با لگد می زد به دیوارهای میدان امام تا آجر در بیاره برای تیرک دروازه،چقدر بهش خندیدیم! این عکس شبی هست که ما از قطفان به خاطر انتقالیش شیرینی گرفتیم،خیلی خوش گذشت.
از راست:علی احمدی،مهدی ایمانی،امیر قطفان،حمزه نظرپور،خودم،نادر عینی. 2)جعفر شعبانی از بهترین دوستان دوره ی دانشجویی،دانشجوی ارشد جزا بود و کارآموز وکالت،اهل شهسوار و خوش و اخلاق و خوش صدا،شدیدا قلیونی و دغدغه ی اصلیش هم کم کردن وزن بود.هفته ای یک بار می آمد اصفهان و زمان امتحانها هم چند روزی باهم بودیم.تنها مشکل من با جعفر قلیون بود،وقتی می خواست بیاد من فقط عزا می گرفتم که چقدر باید تو اون مدت دود قلیون بخورم و سر درد بکشم. این عکس برای سال 87 هست که با بقیه هم خونه ای ها کله صبح رفته بویم کوه صفه،اینجا هم ورودی پارک صفه هست.
این عکس هم زمانی هست که رسیده بودیم به آبشار و نفسی چاق می کردیم. 3)سید مصطفی احمدی،از دوستان خوب و همراه . فوق لیسانس نساجی و اهل فکر. این عکس متعلق به فروردین 89 در باغ ما هست.سید تو این عکس نیشش بازه و دندانهاش بیرون افتاده،مثل خرگوش شده! 4)داشتم با نعمت امرایی می رفتم که خون بدم؛ نعمت از عکس انداختن خیلی خوشش می آمد،این عکس را هم نعمت گرفته.فکر کنم سال87 بود.
5)استاد نجاری از ترم یک تا ترم آخر استاد ما بود،استاد اصول فقه هستند.از ترم یک تا هفت بیشترین بحث و جدل را با ایشان داشتم.قبلا مثل اینکه نماینده ی نهاد بیت رهبری در دانشگاه اصفهان بودند.واقعا من ترم آخر هم نفهمیدم که ایشان موضع اصلیشان چی هست.گاهی منتقد سفت و سخت و گاهی جانبدار سفت و سخت.باور کنید حتی تا جلسه آخر من با ایشان بحث داشتم،یک بار دیگه تو کلاس برگشت گفت آقای بیات جای پسر منه،این همه با من بحث میکنه،راستش دیگه این اواخر خیلی سعی می کردم کاری نداشته باشم،ولی اوج بحث ما سر کنفرانس سکولاریسم من تو ترم ششم بود که البته ایشان در غیاب من و پشت سرم به بحث ادامه داده بودند.ولی واقعا مردی فاضل و درستکار هستند.خدا حفظ شان کندتو جریان چاپ نشریه خیلی کمک کردند و به عنوان یک مدیر گروه خوب همکاری داشتند. از راست آقای شیروانی،عقیل نوری،خودم،استاد نجاری،حسن دانشور،همایون بازوند 6)استاد سمیعی،ما به اتفاق یکی از دوستان لقب بهلول را برای ایشان انتخاب کردیم.ایشان یک نویسنده قهار در زمینه ی فقه و اصول هستند و یک عالم می باشند.ایشان علی رغم اینکه خیلی معلومات دارند ولی اگر کسی رفتار معمولی ایشان را ببیند می گوید او دیوانه است و چقدر چرت و پرت می گوید،ولی به نظر من این روش ایشان برای محذوراتشان هست. می گفتند ایشان نماینده سیاسی امام در اصفهان بودند،کلا بگویم از سیاست خیلی می دانست و ازخیلی مسائل به خوبی آگاه بود ولی به خاطر مصالحی که فقط خودشان می دانستند حرفی نمی زدند،همیشه ایرادی که من در بحث ها از ایشان گرفته ام همین مصلحت ها بوده است.با تمامی دانشجویان دوست بود،ایشان را نیز خدا حفظ کند،استاد خوبی هستند.
از راست:نعمت امرایی،حسن دانشور،ایمان توانا ثالث،استاد سمیعی،خودم،یاسر بازوند،همایون بازوند،مجتبی جلیل پیران،پیمان زنگنه در پایان باید از تمام استادان دوره ی کارشناسی یاد کنم که از هرکدام خاطرات خوبی به یاد دارم و از تمامی آنها تشکر کنم. این عکس ها بخشی از خاطرات ثبت شده دوران دانشجویی بود. امیدوارم تمامی دوستانم که در این تصاویر بودند یا نیستند،در تمامی مراحل زندگی موفق و سلامت باشند.
[ شنبه 90/1/6 ] [ 12:47 صبح ] [ محسن بیات ]
سلام اعتقاد دارم که عکس از بهترین روشهای ثبت و یادآوری و مرور گذشته هاست . روشی که با یک نگاه ساده بسیاری از خاطرات فراموش شده باز خوانی می شوند ، حتی خاطره هایی که بر اثر گذشت زمان زیر گرد و غبار ذهنیات متروک شدند . من شخصا خیلی به عکس و عکاسی علاقه دارم . به خاطر همین اگر زیاد عکس نداشته باشم ، کم هم عکس نداررم . راستش مدتی هست که تصمیم گرفتم گاهی چندتا از عکس های شخصی ام را در وبلاگ بگذارم و چند تا از آنها ر آپلود کردم و در وبلاگ قرار دادم . البته بیشتر به خاطر اینکه وبلاگ از حالت یک نواختی خارج بشه و تنوعی داده باشم . خاطره ها زنده اند ... *1* راستش تخم مرغ و سیب زمینی و گوجه + سوسیس و کالباس بخشهای جدا نشدنی زندگی دانشجویی هست ؛ من چون یه کم زیادی اهل دلم ، عکسهای اینجوریم کم نیست ... *2* این عکس رو سید مصطفی یه هفته قبل از مبعث امسال بود که از من انداخت ... اونروز قرار بود بریم دیدن حاج آقا طباطبایی ... اما آخرین لحظه نشد و با سید و جواد رفتیم باغ ما ... هرچی به جواد گفتم برو چند تا گلابی رسیده بچین ، تنبلی کرد و نرفت ، این گلابی ها هم حاصل تنبلی جواد هست که مجبور شدم خودم بچینم ... *3* این عکس رو هم وحید احمدی انداخته ... با وحید اومده بودیم پارک پشت بلوکمون ... *4* اما این عکس داستان داره ... راستش امیر قطفان انتقالیش رو گرفته بود برای دزفول شهرشون ... طفلک خیلی خوشحال بود ... بهش گفتیم شیرینی بده ... این شد که اون شب جوجه افتادیم ... امیر جوجه رو گرفت و من هم برنجش رو گذاشتم ... مهدی ایمانی و علی احمدی و آقای نظر پور درستش کردند و من هم سیخ گرفتم و مهدی هم پخت ... یادش بخیر ... آقای بلوچستانی که مسئول شب خوابگاه بود از بوی کباب و سر و صدا اومد بالا ... اون شب مهمون ما شد ... از راست : نادر عینی ، خودم ، آقای بلوچستانی ، مهدی ایمانی ، حمزه نظرپور و علی احمدی. *5* این عکس هم داستانش اینکه شین توی خوابگاه ما یه سوئیت داشت ... با ما خیلی خوب بود .. کره ای بود و ادبیات فارسی می خوند ... آخر ترم مارو دعوت کرد رستوران باستانی نبش میدان امام ... *6* اینهم که معلومه ... عملیات بخور بخور ... راست :علیرضا عطایی ، دوستش حمید چپ : خودم ، نظر پور ، علی احمدی ، امیر قطفان ، مهدی ایمانی . *7* البته درس هم می خوندیم ... این نبود که فقط بخوریم ... تعریف از خود نباشه کم درس نمی خوندم ! *8* آخر ترم دست آقای نظرپور هم رو شد ... فهمیدیم که بابا آقای نظرپور ماکارونی پز ماهری هست ... البته وقتی می خواست دم کنه و مایع ماکارونی رو مخلوط کنه خیلی دست مالیش می کرد ولی خوشمزه بود ... دوباری زحمتش دادیم ... *9* این عکس رو امیر قطفان انداخته تو کلاس ، فکر کنم امتحانهای پایان ترم بود و قبل از امتحان . این آقا هم یک اصفهانی به تمام معنا هست ؛ علی طبیبی ، از دوستان خوبم هست؛ [ چهارشنبه 86/1/1 ] [ 12:0 صبح ] [ محسن بیات ]
|